چه میشود که دلبستگی انسان نسبت به چیزی که به آن انس داشته و یا میخواهد انس پیدا کند، کم میشود؟
تلقی ما از هرچیزی در ارتباط و برخورد مان با آن تاثیرگذار است. گفتیم باید تلقیهای بشری از قرآن را از خود دور کنیم. هرچه خود را از این تلقیهای غیر مأثور دور نماییم راحتتر میتوانیم با آن ارتباط برقرار کنیم. «الناس اعداء ما جهلوا» (غررالحکم و دررالکلم/ص 28) مردم دشمن آنچیزی اند که نسبت به آن جهل دارند. کسی که انتظار دارد با خواندن قرآن آن را بفهمد و حکم استنباط کند، وقتی نمیتواند، با خواندن آن آشفته میشود. یکی از عللی که از نظر روانی در ما وجود دارد و باعث میشود ما نسبت به چیزی تدافع نشان دهیم و آن را از خود پس بزنیم، این است که حس کنیم انتظار ما از آن چیز براورده نمیشود. گاهی به واسطه تلقیهای اشتباهی که از قرآن داریم، انتظاراتی از آن پیدا میکنیم که اگر آنها برطرف نشوند، باعث میشود انس ما نسبت به قرآن کاهش یابد.
شبههای مطرح است با این عنوان که:
«قرآن برای عربهای 1400 سال قبل، نازل شده است و چه فایدهای دارد که ما افراد ایرانی در قرن 20 ام با تکنولوژیهای پیشرفته امروز، آنرا بخوانیم؟ توصیفات بهشت و نعمتهای بهشتی مطابق با سلیقه و خواست عربها در آن زمان بیان شده است.»
این سوال حاکی از یک تئوری قوی است. از خود بپرسیم که چه شد این سوال در ذهن من نقش بست؟ خاستگاه این سوال همان تلقی اشتباه از قرآن است. کسی که قرآن را دستش میگیرد، چه انتظاری از آن دارد؟ اگر کسی بگوید اسلام دین برتر است و من با این قرآن خواهم توانست تمام سوالات بشر را پاسخ دهم، جوابش را نمیگیرد و سقوط میکند. اگر سراغ قرآن رود و آنرا باز نماید تا از داستانهایش پندگیرد و عمل نماید، بازهم نمیتواند به حقایق و جزئیات آن داستانها پی برد و ناچار سراغ کتب تاریخی مفصلتری میرود تا از تمام جزئیات آن داستانها با خبر شود. درنهایت هم مگر چندبار امکان دارد فردی در شرایط حضرت موسی (علیه السلام) یا اصحاب کهف قرار گیرد تا آن راهکارها را عمل کند؟ پس اگر چنین انتظاراتی از قرآن داری، با خواندن قرآن به آنها نمیرسی.
«سَیَقُولُونَ ثَلَاثَةٌ رَّابِعُهُمْ کَلْبُهُمْ وَیَقُولُونَ خَمْسَةٌ سَادِسُهُمْ کَلْبُهُمْ رَجْمًا بِالْغَیْبِ وَیَقُولُونَ سَبْعَةٌ وَثَامِنُهُمْ کَلْبُهُمْ قُل رَّبِّی أَعْلَمُ بِعِدَّتِهِم مَّا یَعْلَمُهُمْ إِلَّا قَلِیلٌ فَلَا تُمَارِ فِیهِمْ إِلَّا مِرَاء ظَاهِرًا وَلَا تَسْتَفْتِ فِیهِم مِّنْهُمْ أَحَدًا» (کهف/22)
در این آیه از قرآن این گونه بیان شده که «در مورد تعداد اصحاب کهف، عدهای میگویند سه تا بودند چهارمی سگشان بود، عدهای میگویند پنج تا بودند، ششمی سگشان بود... بگو خدای من تعداد آنها را میداند و غیر از خدا افراد کمی میدانند.» خداوند میتوانست که به جای بیان این موضوع با این تفصیل، تعداد واقعی آنها را مشخص کند. او به ما آموخته که اگر قرآن را باز کردی، لازم نیست بگردی تا تعداد واقعی اصحاب کهف را پیدا کنی.
وقتی از اول به او گفتهاند که با خواندن قرآن همه چیز را میفهمم و میتوانم جواب و فلسفه همه احکام را پیداکنم. اسلام دین زنده است و برای همه اعصار حرف دارد. او با این دیدگاه وارد کلاسهای قرآن شده و از هیچ کدام جوابش را نگرفته است. آیا آدم عاقل متنی را که نمیفهمد میخواند؟ نمیخواند.
در مقام ادعا قرآن را شامل همه چیز میدانیم «لا رطب و لا یابس الا فی کتاب مبین» (انعام/59) اما در مواجهه و ارتباط با قرآن جور دیگری عمل میکنیم. ما دانش این قرآن را نداریم. همانطور که یک پزشک ماهر در مواجهه با یک کتاب جامع مهندسی میگوید: من دانشش را ندارم. چیز عجیبی نیست «وَاللّهُ أَخْرَجَکُم مِّن بُطُونِ أُمَّهَاتِکُمْ لاَ تَعْلَمُونَ شَیْئًا» (نحل/78) ما جاهل به دنیا آمدیم، چه شد که یکباره به این کتاب عالم شدیم؟ همواره باید چیزهایی که حجاب میشوند و مانع از خوب دیدن میشوند را کنار زد. تلقیهای غیر صحیح.
این تلقی که منم مفسر قرآن، منم معلم قرآن، ما را به چاه میبرد. به جایی میرساند که اصلا نمیفهمیم چه میگوییم. فرق است بین اینکه ما قرآن را میفهمیم، به این معنا که هر وقت هر آیهای را خواستیم میفهمیم، با اینکه ما ابزار فهم را داریم. فهم از جانب خدا عنایت میشود. کسانی هستند در این عالم که به آنها این علم داده شده است که هر وقت بخواهند همه آیات و همه بطونش را میفهمند. ولی آنها ما نیستیم! در طول تاریخ دیده شده است که ائمه اطهار (علیهم السلام) هستند که پاسخ تمام سوالات بشر را دادهاند. معلم قرآن بخیل نیست. نپرسیده به شما جواب میدهد، بپرس، حتما جواب میگیری. هر کس ادعای فهم قرآن را بکند، قطعا شکست میخورد، اما قرآن فهمیده میشود، ما هم میفهمیم، همه از قرآن بهره میبرند. ولی سیستم فهم قرآن، دست من نیست. این نکته دقیقی است و جواب بسیاری از افراط و تفریطها را در فهم قرآن میدهد. فرق است بین فهمیدن ارادی با اینکه فهم عنایت شود. نهایت کاری که من میتوانم بکنم این است که با رعایت آداب، قرآن را تلاوت کنم، تا آن اتفاق بیفتد.
این سوال را به عنوان یک کلید در زندگی خود دنبال کنید: «چه چیزی باعث میشود انس و ارتباط ما با قرآن کاهش یابد؟» در زندگی خودمان دقت کنیم که چه عواملی باعث شدت یا کاهش میل و انس گیری ما با موضوعات مختلف میشود؟ در مسائل عبادی ممکن است فرد منتظر حال خوشی باشد که اورا ترغیب کند تا آن عمل را انجام دهد. نماز و قرآنش را به تاخیر اندازد برای زمانی که باحال خوش سراغش رود. در صورتی که چنین نیست. اینها گفته شیطان است. باید قرآن را باز کنی و بخوانی تا حالش سراغت بیاید. با خواندن قرآن و نماز با خدا ارتباط برقرار میکنی و حال خوش پیدا میکنی. هرگاه کام باز شود، مزه میآید.
شبهه دیگری که وجود دارد این است: «آیا فرق است بین قرآن عربی که آنرا نمیفهمم یا اینکه ترجمهاش را بخوانم و بفهمم؟»
نکته اول این است که دربرخورد با این افراد خصومت نکنیم. چرا که این گفته محصول تفکری اشتباه است. باید با او نشست و صحبت کرد. در تلاوت قرآن چیزی که انس ما را با قرآن افزایش میدهد مطلبی است که اتفاقا اولین نکته تلاوت قرآن است: «قرآن را کلام الله بدانیم.» کلامِ خدایی که معروف است نزد من، کلامش هم معروف است. الهی که نور السماوات و الارض است. الهی که بین من و قلبم است. «أَنَّ اللَّهَ یَحُولُ بَیْنَ الْمَرْءِ وَ قَلْبِه» (انفال/24). الهی که ذکرش مرا آرامش میدهد. قرآن کتاب اوست، نور اوست، شفای اوست.
تا اینجا که آمدیم، هنوز بحث کلمات عربی مطرح نشده اند تا بخواهیم ببینیم عرببی تلفظ کنیم یا نه. شاید همین لغات مقطعه برای همین آمده باشد که ببینیم در ما اثر دارد یا نه. شاید «الم» که در قرآن آمده برای همین منظور آمده باشد که خود را امتحان کنیم ببینیم بر ما اثر میگذارد؟ «کهیعص». یا حتما باید از آنهایی باشد که معانیش را میفهمم؟ من باید ادب تصنعی در خودم ایجاد کنم.
اگر فرزند شما چند روزی سفر رفته باشد و از او بی خبر باشید، با شنیدن تلفن او بسیار خوشحال میشوید. حتی اگر پس از شنیدن واژه «الو» تماس او قطع شود، باز قلبتان آرام میگیرد که با او حرف زدهاید. اگر بگویند مگر فرزندت چه گفته که تو را خوشحال کرده؟ میگویی معنای این لغات مهم نیست. مهم این است که من صدای او را شنیدم.
آیا نباید ما از شنیدن کلام خدای خود ذوق کنیم؟ چرا میگوییم باید معنای «الم» را بدانیم تا ذوق نماییم!؟ قبل از همه اینها توجه کنیم که این کلام الله است. یکی از رموزی که کلام بدون معنای مصطلح، در ما اثر میگذارد این است که کلام یک محبوب باشد. کلام یک منتظًر باشد. در روضه اباعبدالله (علیه السلام) همین که مداح بگوید: یا حسین؛ همه دلها میشکند و گریه میکنند. هرکسی محبوبی دارد و با شنیدن یادش دگرگون میشود. وقتی قرآن میخوانی لحظهای که حالت دگرگون میشود مربوط به این است که صدای آشنا را شنیدی. در هنگام دعا خواندن ممکن است به معنا هم توجه کنی ولی یکبار دلت در یک بندش میشکند. بستگی دارد در چه موقعیتی باشی.
خداوند میفرماید مرا صدا بزن: «ادعونی استجب لکم» میگویی: «خدایا!» میگوید: «لبیک. چه میخواهی!؟» فقط حاجت خواهی نیست. اسم خدا را به زبان آوردن موجب آرامش میشود. خدای من! یا غفور! یا ستار! یا رحیم! به محض اینکه این را میگویی صدا میآید لبیک! چه میخواهی بنده من!؟ این موارد در زندگی ما هم رخ میدهد. آرامش پیدا کردن را تجربه کردهایم. فرزندمان اگر در خانهای با ما تنها باشد، گاه گاهی ما را صدا میزند و همینکه از ما پاسخ بشنود، آرام میشود. صدای قلب مادر بچه را آرام میکند. اینها نشانه های خداست. تجربه به این زیبایی! صدای مادر است، آرامش بچه. کلام مادر است آرامش فرزند، کلام خداوند است آرامش بنده. مشکل همان نقطه اول است که این قرآن را از کلام الله ای خارجش میکنیم و سعی داریم آن را به چیز دیگری تبدیل کنیم. جملاتی که مادران برای آرام کردن کودکانشان استفاده میکنند غالبا بی معناست، ولی همین جملات برای فرزند دنیایی از معنا است.
امام صادق (علیه السلام) نقل میکنند فردی نزد رسول الله آمد و گفت من ناراحتی دارم و به سینهاش اشاره کرد. حضرت فرمودند: «استشف بالقرآن؛ و ان الله عزوجل یقول: و شفاء لما فی الصدور (یونس/57).» (کافی/ج 2/ص 600) برو با قرآن شفا بگیر. قرآن سینهها را شفا میدهد. اگر گاهی دلتان مضطرب گشت و ناآرام شدید، با توجه به اینکه این قرآن کلام مولای شماست، بازش کنید و بخوانید. بگوییدک «خدایا خودت آرامم کن.»
قرآن خیلی بالاتر از آن است که با معنای فارسی بتواند اثر و نفع و شفا ببخشد. اگر لازم باشد کلام خدا ترجمه شود تا تاثیرگذار گردد، دیگر قرآن نیست. میشود کلامی مثل سایر کلامها.
امیر المومنین (علیه السلام) در وصف متقین در خطبه همام (خطبه 191 نهج البلاغه) فرمودند:
أَمَّا اَللَّیْلَ فَصَافُّونَ أَقْدَامَهُمْ تَالِینَ لِأَجْزَاءِ اَلْقُرْآنِ یُرَتِّلُونَهَا تَرْتِیلاً یُحَزِّنُونَ بِهِ أَنْفُسَهُمْ وَ یَسْتَثِیرُونَ بِهِ دَوَاءَ دَائِهِمْ فَإِذَا مَرُّوا بِآیَةٍ فِیهَا تَشْوِیقٌ رَکَنُوا إِلَیْهَا طَمَعاً وَ تَطَلَّعَتْ نُفُوسُهُمْ إِلَیْهَا شَوْقاً وَ ظَنُّوا أَنَّهَا نُصْبَ أَعْیُنِهِمْ وَ إِذَا مَرُّوا بِآیَةٍ فِیهَا تَخْوِیفٌ أَصْغَوْا إِلَیْهَا مَسَامِعَ قُلُوبِهِمْ وَ ظَنُّوا أَنَّ زَفِیرَ جَهَنَّمَ وَ شهیقها فِی أُصُولِ آذَانِهِمْ فَهُمْ حَانُونَ عَلَی أَوْسَاطِهِمْ مُفْتَرِشُونَ لِجِبَاهِهِمْ وَ أَکُفِّهِمْ وَ رُکَبِهِمْ وَ أَطْرَافِ أَقْدَامِهِمْ یَطْلُبُونَ إِلَی اَللَّهِ تَعَالَی فِی فَکَاکِ رِقَابِهِمْ.
شب که میشود میایستند و تکههایی از قرآن را به ترتیل میخوانند. ترتیل خواندن جزء آداب قرائت است. حضرت صادق (علیه السلام) فرمودند: «الترتیل هو أن تَتَمکّث بِه و تُحَسِّن به صوتَک و اذا مرَرتَ بآیةٍ فیها ذکر النّار فتعوَّذ بالله من النّار و اذا مرَرتَ بآیةٍ فیها ذکرُ الجنّه فأسئل الله الجَنَّه» (مجمع البحرین/ج 5/ص 378) «ترتیل یعنی هر حرف را کامل ادا کنید و اگر به آیه ای رسیدی که در آن یادی از آتش شده صبر کن و از خدا بخواه که تو را از آن دور کند و اگر به آیه ای رسیدی که در آن وصف بهشت بود صبرکن و از خدای عزوجل بهشت را طلب کن.» ترتیل خواندن یعنی شمرده شمرده و با فکر قرآن خواندن. شاید یکی از عللی که فرمودند دستها را بلند کنید و ده مرتبه بگویید یاالله، ا درهای آسمان به روی شما گشوده شود، این است که پس از ده بار تکرار ممکن است در یکی از آنها، عطری از معنای این کلمه در وجود من بپیچد. در ترتیل خواندن فرمودند که حروف را بیهوده رها نکنید و کامل ادا کنید. آنجایی که باید وقف کنید، وقف کنید.
امام صادق (علیه السلام) فرمودند که از امیرالمومنین (علیه السلام) پرسیدند که منظور از «رتل القرآن ترتیلا» چیست؟ فرمودند: «بیّنه تبیانا ولاتهذه هذا الشّعر و لاتنثره نثر الرّمل و لکن افزع قلوبکم القاسیه ولا یکن همّ احدکم آخرالسوره».(الکافی/ج 2/ص 614) مثل موهای به هم ریخته و پریشان و شلوغ، نخوانید. هر حرف را قشنگ بیان کنید تا حروف و کلماتش به جانتان بنشیند. قلبها را با آن به فزع بیاندازید. کاری کنید که قلبتان بلرزد؛ و هَمّ هیچکدامتان این نباشد که به آخر سوره برسید.
متّقین شب هنگام اینگونه با ترتیل قرآن میخوانند و نفسشان را به حزن میاندازند. حزن غم معمولی نیست. طبع انسان حزن را میپسندد. حزن یعنی درد دل فردی نزد بزرگتر و پناه خودش. حزن آن افسردگی است که برای فرزند چه در فراغ مادر و چه در مجاورت با او، برایش عارض میشود. هنگامی که به آیه ای میگذرند که در آن تخفیفی از جانب خدا هست، «اصغوا الیها مسامع قلوبهم»، گوش قلبشان را باز میکنند میگویند گوش کن. و دلشان میلرزد وقلبشان میترسد و صدای آتش جهنم را با عمق گوششان میشنوند و «اذا مرو بایة فیها تشویق رکنوا الیها طمعا». وقتی چیز خوبی را میشنوند، به آن طمع میکنند «و تطلّعت نفوسهم الیها شوقا» خود را در آنجا قرار میدهند از سر شوق که ما هم در آن مقوله قرار گیریم
حضرت باقر (علیه السلام) فرمودند:
«قرّاء القرآن ثلاثةٌ رجلٌ قرأ القرآن فاتّخذه بضاعةً و استدرّ به الملوکو استطال به علی النّاس و رجلٌ قرأ القرآن فحفظ حروفه و ضیّع حدوده و اقامه اقامة القدح فلا کثّر الله هولاء من حملة القرآن و رجلٌ قرء القرآن علی داء قلبه فاسهر به لیلة و اظمأ به نهاره و قام به فی مساجده و تجافَی به عن فراشه فبأولائک یدفع الله العزیز الجبار البلاء و باولائک یدیل الله عزوجل من الاعداء و باولائک ینزّل الله عزوجل الغیث من السماء فوالله لهولاء فی قرّاء القرآن اعزّ من الکبریت الاحمر» (کافی/ج 2/ص 627)
قاریان قرآن سه دستهاند. یک عده هستند که آنرا سرمایه قرار میدهند و میروند نزد ثروتمندان و صاحب منصبان و به مردم هم بزرگی میفروشند. یک عده هم قرآن را حفظ میکنند اما حروفش را ضایع میکنند معانیش را بهم میریزند و خودنمایی میکنند. خدا اینها را زیاد نکند! عده ای قرآن را که میخوانند و دوای قرآن را میگذارند روی درد قلب سینهشان. شب از عشق آن بیدار میشوند. تا یک آیه را بخواند و آرام گیرد. تشنه کام است. به وسیله اینهاست که خدا بلا را از مردم دفع میکند و شر دشمنان را از آنها کم میکند. به اینهاست که خدا باران از آسمان فرو میفرستد.»من جزء کدام گروه هستم!؟
خداوند ارتباطی با مردم دارد که قلبشان را بدون هیچ یک از مسیرها که ما میشناسیم، دگرگون میکند. در جهتی که ما مثبت یا منفی بدانیم، کاری که خدا با ما میکند حتما خیری دارد.
قرآن برای قلب است. با قلب است که قرآن خوانده میشود. قلب ملاکی است که در آخرت از ما میخواهند. «الّا من اتی الله به قلب سلیم» (شعراء/89). قلب باید سلامت باشد. قلب باید شفا پیدا کند. نور پیدا کند. ایمان وارد قلب میشود. «ولمّا یدخل الایمان فی قلوبکم» (حجرات/49). کوری و کری مربوط به قلب است. حتی عقل کردن، نه فکر، با قلب انجام میشود: «لهم قلوبٌ یعقلون بها» (حج/46).
قلب است که کانون است. قرآن با قلب ارتباطی دارند که ما نمیدانیم. به معنی و تفسیر مربوط نمیشود. قلب با ذکر خدا آرام میگیرد. «الا به ذکر الله تطمئن القلوب» (رعد/28). قلب مخلوق خداست. خدا خلقش کرده و او میداند چگونه آرامش کند.
با اطمینان کامل از خدا کمک میگیریم که اگر قرار است کلامی در من اثر کند، اول کلام خداست که اثر میکند؛ و اگر این کلام خداست، اثر مخواهدکرد و اگر خدا بخواهد اثری در دل من ایجاد کند، نیازی به ابزار ظاهری ندارد. حال با اعتماد و اطمینان قرآن میخوانم و آدابش را هم رعایت میکنم.