جلسه اول
مسلمان و منافق در جامعه ی اسلامی
شب گذشته پیرامون این مسئله بحث شد که مسلمان در جامعه ی دینی دو نشانه دارد: یا مسلمان زاده است یا باید شهادتین گفته باشد. ولی باید دقت داشت از جامعه ی مسلمان به دلیل حضور منافقین نباید توقع بهشت داشت. چون منافق همان مشرک و کافری است که چهره ی مسلمانی به خودش می گیرد تا کاری انجام دهد. یعنی مردم را گمراه می کند که من دیندارم! لذا "إِنَّ الْمُنَافِقِينَ فِي الدَّرْكِ الأَسْفَلِ مِنَ النَّارِ" یعنی منافق در طبقه ی زیرین جهنم است .
دین داری تظاهر گونه
دین داری منافق عملگراست.و اتفاقا او در مناسک دینی پر رنگ تر ظاهر می شود که دیده شود. بنای زندگی منافق ریا و دیده شدن است.حال اگر سرنخ عملی که در ظاهر از انسان سر میزند از بیرون هدایت شود -به این معنا که به خاطر حرف مردم باشد- می شود ریا و اگر سرنخ عمل از درون آدمی بجوشد می شود عمل من.
تسلیم؛حقیقت دین اسلام
خداوند در آیه ی "إنَّ الدِّينَ عِندَ اللّهِ الإِسْلاَمُ “دین اسلام را تسلیم بودن معنا می کند؛ یعنی عملی که از سر تسلیم در پیشگاه خدا باشد دین نام دارد و به شدتی که انسان تسلیم است دیندار تر هم هست.
"وَمَن يَبْتَغِ غَيْرَ الإِسْلاَمِ دِينًا فَلَن يُقْبَلَ مِنْهُ وَهُوَ فِي الآخِرَةِ مِنَ الْخَاسِرِينَ" و هرکس که غبر از اسلام دینی طلب کند،در آخرت زیان کار است. بنا بر این آیه اولین زیانکار خلقت شیطان بود؛ چرا که از اطاعت پروردگار برای سجده به آدم سر باز زد و تسلیم محض نشد.
تسلیم؛مشکل منافق
منافق قرآنی با انجام اعمال ظاهری دین مانند نماز و روزه مشکلی ندارد؛ بلکه مشکل او این است که حاضر نیست تسلیم امر خدا شود. لذا مردم با پیامبر اکرم (صلی الله علیه وآله) هیچ مشکلی نداشتند و به محض اینکه بحث ولایت امیرالمومنین (علیه السلام) پیش آمد به مشکل خوردند!
خدای متعال حضرت اميرالمومنين (علیه السلام) را ملاک و میزان قرار داد و محک دینداری افراد را بر این اساس تعیین نمود... "و لولا انت يا علي لم يعرف المؤمنون بعدی"...
هم چنین حضرت (علیه السلام) در روایتی می فرمایند: "مثل مومنان در پذیرش ولايت حضرت اميرالمومنين (عليه السلام) مثل سجده ملائكه براي حضرت آدم(ع) است و مثل منافقین در نپذیرفتن ولایت امبرالمومنین (عليه السلام) مثل شیطان است در سجده نکردن بر آدم."
جلسه دوم
در قرآن كريم درباره ي مبحث نفاق و منافق بحث شده است؛ و بايد توجه كرد كه تعيين مصداق اين مفاهيم دست خداست نه ما. هم چنين عذاب منافق هم در اختيار خداوند است و احدي نمي تواند به كسي اين اسامي قرآني را نسبت دهد.
جایگاه نفاق
جاي نفاق آنجاست كه مي توان تظاهر به امري كرد؛ درحاليكه باطن چيز ديگري است.
در خيلي از مواردي كه ميخواهيم گزينش كنيم اگر صبوري كرده و درست جست و جو كنيم معمولا نفاق صورت نمي گيرد، اما يكي از جاهايي كه نفاق در مي گيرد وقتي است كه مي خواهيم ببينيم كه يك آدمي خوب است يا بد؟ مومن است يا نه؟باتقواست يا بي تقوا؟ همه ي اين موارد امور دروني اي است كه مي تواند علائم ظاهري داشته باشد.
ولي با اين نشانه هاي ظاهري نمي توانيم تقوا را تشخيص دهيم .
خداي متعال وقتي دينشان را توسط پيامبر(صلي الله عليه و آله) براي ما فرستادند، آنچه كه به عنوان دين در ظاهر معرفي ميشود، نماز خواندن و روزه گرفتن و رعايت نجس پاكي و... است. يعني تشخيص مسلماني كار سختي نيست. يا مسلمان زاده است، يا شهادتين را گفته. اما ميشود شهادتين را به دروغ گفت!
منافق قرآنی
خداوند در قرآن مي فرمايد منافقين نزد تو مي آيند و شهادت مي دهند كه تو رسول خدا هستي. حرفشان درست است ولي آن را به دروغ بر زبان جاري مي كنند!
"إِذَا جَاءكَ الْمُنَافِقُونَ قَالُوا نَشْهَدُ إِنَّكَ لَرَسُولُ اللَّهِ وَاللَّهُ يَعْلَمُ إِنَّكَ لَرَسُولُهُ وَاللَّهُ يَشْهَدُ إِنَّ الْمُنَافِقِينَ لَكَاذِبُونَ"
و در ادامه مي فرمايد كه راه خدا را مي بندند و در اصل با خود خدا مشكل دارند.
" اتَّخَذُوا أَيْمَانَهُمْ جُنَّةً فَصَدُّوا عَن سَبِيلِ اللَّهِ ..."
منافقي كه قرآن معرفي مي كند اصل هدفش اين است كه مثلا راهي را كه خدا باز كرده ببندد و راه ديگري باز كند و بگويد راه خدا اينجاست!
نه اينكه موحد و يكتاپرست باشد و با فرستاده ي او مشكل داشته باشد!
در آيه ي بعدي مي فرمايد "ذَلِكَ بِأَنَّهُمْ آمَنُوا ثُمَّ كَفَرُوا فَطُبِعَ عَلَى قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لَا يَفْقَهُونَ "
یعنی آن ها ايمان آوردند(مي دانستند كه پيامبر فرستاده ي خداست) ،ولي ايماني را كه داشتند پنهان كردند و زيرپا گذاشتند؛ و قلبشان مهر مي خورد و تبديل به آدم هاي بدون شعور و فهم و عمق مي شوند...
آيه ي اول سوره منافقون خيلي عجيب است...خداوند مي فرمايد كه به دروغ شهادت مي دهند. يعني دروغ به نيت ربط دارد نه جمله! از درون افراد فقط خدا باخبر است و ما از نيت افراد آگاهي نداريم.
تظاهر و عمل
علاوه بر مسلمان زادگي نشانه هاي ظاهري مسلمانی در جامعه معلوم است. منافقين عمدا در كنار رسول خدا خودشان را قرار دادند كه در جمع مسلمان ها پذيرفته شوند.
"وَمِمَّنْ حَوْلَكُمْ مِنَ الْأَعْرَابِ مُنَافِقُونَ..."
تكيه ي منافق به عمل و تظاهر است.
منافق كارش تظاهر به عمل ديني می باشد و در رأس آن شهادت دروغ به خدا و رسول اوست.
پس منافق قرآني نماز مي خواند، روزه مي گيرد، و اتفاقا با پيامبر هم ميايد و نماز مي خواند...فقط براي اينكه ميخواهد مردم او را ببينند!
"...وَإِذَا قَامُواْ إِلَى الصَّلاَةِ قَامُواْ كُسَالَى يُرَآؤُونَ النَّاسَ ..."
اگر تصوير اسلام را مانند يك كره در نظر بگيريم؛ لايه ي بيروني آن ظاهر و عمل است.اما در لايه ي زير نيت و اندازه ي تقوا در عمل پنهان شده است؛و هيچكس جز خدا از اين نيت و ايمان دروني باخبر نيست.
جلسه سوم
إِذَا جَاءَکَ الْمُنَافِقُونَ قَالُوا نَشْهَدُ إِنَّکَ لَرَسُولُ اللَّهِ وَاللَّهُ یَعْلَمُ إِنَّکَ لَرَسُولُهُ وَاللَّهُ یَشْهَدُ إِنَّ الْمُنَافِقِینَ لَکَاذِبُونَ ﴿١﴾ اتَّخَذُوا أَیْمَانَهُمْ جُنَّةً فَصَدُّوا عَنْ سَبِیلِ اللَّهِ إِنَّهُمْ سَاءَ مَا کَانُوا یَعْمَلُونَ ﴿٢﴾ ذَلِکَ بِأَنَّهُمْ آمَنُوا ثُمَّ کَفَرُوا فَطُبِعَ عَلَى قُلُوبِهِمْ فَهُمْ لا یَفْقَهُونَ ﴿٣﴾
طرح يك سوال
حال سوالي كه در اين ميان پيش ميايد اين است كه اگر هدف منافق به دست آوردن قدرت و حكومت است؛ پس چرا بعد از رسيدن به حكومت، شروع مي كند به كشت و كشتار... اين آزار و اذيت وحشيانه در واقعه ي كربلا و در زمانه ي ما خون ريزي هاي داعش-كه پيروان آنها هستند- براي چيست!؟
پاسخ به اين سوال اينست كه صفت حسادت علت ماجراست. حسادت يك صفت نفساني است كه انسان نسبت به كسي كه مي داند نسبت به او برتري دارد، حسادت مي كند. حسود انتهاي نگاهش نابود شدن محسودش است نه سر و سامان گرفتن خود!
پس اولا حسود به فضل محسود اقرار دارد، و ثانيا آدمي جايي حسادت مي كند كه خودش را با آن شخص قابل مقايسه مي داند.
حسادت در قرآن
خداوند در قرآن مي فرمايد كه "منافقان اين گونه اند. اي پيامبر وقتي به تو صدمه مي رسد، خوشحال مي شوند. و از رسيدن خيرو خوبي به تو ناراحتي مي كنند."
خداي متعال بحث حسادت را در سوره ي يوسف و ماجراي حسادت برادرانش به او كاملا توضيح داده اند. برادران يوسف به فضل او اقرار داشتند ولي از سر حسادت او را به چاه انداختند. پس حسادت كار را تا كشتن برادر پيش مي برد! اما در آخر ماجرا برادران حضرت يوسف خدمت پدرشان حضرت يعقوب (عليهما السلام) مي آيند و طلب بخشش مي كنند... "قَالُواْ تَاللّهِ لَقَدْ آثَرَكَ اللّهُ عَلَيْنَا وَإِن كُنَّا لَخَاطِئِينَ”
وقتي دو خليفه به وساطت اميرالمومنين(عليه السلام) خدمت حضرت زهرا(سلام الله عليها) مي رسند و ايشان خدا را شاهد مي گيرند كه من از اين دو ناراضيم...اين دو نفر براي عذرخواهي نيامدند! آمدند كه فقط جرم راپاك كرده باشند! در صورتي كه قرآن در سوره ي يوسف كليد داده بود؛ و حتي تا لحظه ي آخر جا داشت كه بگويند “تَاللّهِ لَقَدْ آثَرَكَ اللّهُ عَلَيْنَا” …
پس منافق قرآني كسي است كه خودش را مسلمان جلوه مي دهدتا به مقصودش برسد. مقصود منافق قرآني اين است كه اهل بيت(عليهم السلام) را از بين ببرند. براي همين گفتند خانه را با اهلش به آتش مي كشيم... و بعدها سيدالشهدا(عليه السلام) هم فرمودند كه من هركجاي دنيا كه بروم من را خواهند كشت؛ بيعت بهانه است...!
دیدگاه خود را بنویسید